اَزٌم پُرسید مَنُو بیشتَر دوس دآری یا زِندِگي تٌو؟
بـٍهش گٌفتَم زِِندِگیــمٌو...
أشک تو چِشآش جمع شُدگُذاشت رًفت...
أمـ ـآ...
أمـ ـا...
أمـ ـآ نفهمـید خُودِش تًمومـِ زِندِگیمه...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
عجایب باور نکردنی : انـسـانی نـصـف ادم و نـصـف گـربـه | 2 | 1007 | sokot |
مردی که پلاک خودرویش را 9 میلیون دلار نفروخت | 0 | 519 | sokot |
داستان های عاشقانه. | 0 | 682 | alifalsafi |
پیر مردی که ادعا میکند سالهاست با ادم های فضایی در ارتباط است !! | 0 | 620 | sokot |
شجاعت عــجیــب و بـاورنــکــردنــی یک دخــتــر ۶ ساله!! (تصاویر) | 0 | 675 | sokot |
ازدواج بسیار عجیب و باورنکردنی یک زن با ۵۰ مرد!! | 0 | 838 | sokot |
اس ام اس شب بخیر | 0 | 687 | boy_star |
داستان های آموزنده | 0 | 625 | alifalsafi |
کد لوگو ماه مبارک رمضان | 0 | 610 | boy_star |
دانلود کتاب PDF فارسی آموزش HTML 5 | 0 | 773 | boy_star |
اَزٌم پُرسید مَنُو بیشتَر دوس دآری یا زِندِگي تٌو؟
بـٍهش گٌفتَم زِِندِگیــمٌو...
أشک تو چِشآش جمع شُدگُذاشت رًفت...
أمـ ـآ...
أمـ ـا...
أمـ ـآ نفهمـید خُودِش تًمومـِ زِندِگیمه...
✘ مهم نیس ✘
مهم نیــس בیگراטּ پشـــت سرم چے میگـטּ !
مهم اینـﮧ کـﮧ :
جرات نـבارטּ تو روم اوטּ حرفا رو بزنـטּ ... :|
زندگی تاس خوب اوردن نیست
با تاس بد ؛ خوب زندگی کردن است!
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند.
یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار،
شام سادهای مانند صبحانه تهیه کرده بود.
آن شب پس از زمانزیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس
و بیسکویتهای بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت.
بقیه در ادامه مطلب -------------------->>
غروب می شود باز…
بدون هیچ نگاه منتظری…
بدون هیچ دست گرمی که فنجانی چای تعارفت کند!
و من تنهای تنها به دور دستهای این شهر سربی خیره می شوم
به تنهایی و غربت خود میان این همه چراغ های روشن مات می مانم
واز خود می پرسم که چرا هیچ کسی انتظار کنار بودن با من را نمی کشد!!
چرا کسی من را برای خودم از پک های مداوم به این سیگار لعنتی منع نمی کند….
و من می مانم و هزار سوال پی در پی دراین غروب تکراری….
و من می مانم و غروب هایی که می گذرند بدون یک همدم ….
و من می مانم و عمری که غروب ها را با سیگار و فنجان چای نیم خورده ام زندگی کرده ام
نه زندگی کردن نه!!
مرگ تدریجی من و خاطرات و سیگاری که به پای تنهاییم می سوزد!!
گـــر چــه پیـمان را شکستم بر سـر پیمانه ام بـا همـــه بد عــهدی ام آن عـاشق دیوانـه ام
گـــر بــه ظاهــر دورم از درگــاه تو ای نازنیـــن بـاز هــــم مشــتاق روی دلـــکش جـانـانــه ام
از در مـــیخانه ات ای شـــاهد خـــوبان مـــران با هـــمه عصیان همان دردی کـش میخانه ام
پـــــرده بردار از رخ زیـــــبا که مشتاق تـــــوام آن رخ زیـــــبـا ندیــــــده، والــــه و دیــــوانه ام
پادشـــــاه جــــودی و ما بـــنده درگـــاه تـــــو منتـــــظر بـر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام
در مـــــیان بحــر هجران غوطه ور گشتم ولی باز هـــم در جستجوی گــوهـــــر دردانـــــه ام
همچون من هرگز نباشـد بردرت پیمان شکن لیــک با الــــطاف غــیر از تو، شـها !بیگانه ام
چون که لطف توست تنها ضامن رســوایی ام ور نـــه آن گــردم که افشـــان در دل ویرانه ام
انتـــظارت بیش از حــد شد، تحمل تا به کی؟ آفتـــابـا! بـــــهر دیـــــدار رخـــــت پروانـــــه ام
والــــــه و شــــیدا و مـستم لیک، محتاج توام
یک نــــظر بر من نــــــمـا، ای عارف فرزانه ام
میلاد باسعادت حضرت ولی عصر (عج) برتمام عاشقان مبارک باد
خدایــــا !
خط و نشان دوزخـــــت را برایـــم نکش !
جهنم تـــــر از نبــــودنش
جایـــی سراغ ندارم…
کاش..
اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟
و تو جواب میدی خوبم…
کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…!
تعداد صفحات : 29